در روزگاران قديم مرد گدائي بود بنام عباس دوس كه همه گداها پيش او درس گدائي مي خواندند . عباس از آن گداهاي پرچانه و لينجه بود كه هر كس جلوش ميرسيد ميگفت : بده در راه خدا . به مرد ميرسيد ، به زن ميرسيد ، به دختر ، به پسر ، به بچه حتي به گداها هم كه ميرسيد ميگفت : بده درراه خدا و آنقدر سمج ميشد تا يك چيزي بستاند . ...
|