يكي بود يكي نبود ، غير از خدا هيچكس نبود. معتصم، خليفه عباسي، در بغداد غلامان و خدمتگزاران بسياري داشت كه بيشتر آنها از شهرها و كشورهاي ديگر بودند و با مردم بغداد پيوند خويشي و آشنايي و همزباني نداشتند و هر يك به نوعي بلاي جان مردم بودند. بعضي از اين غلامان وقتي به رياست و فرماندهي و اميري و سرداري لشكر مي رسيدند داراي دم و دستگاهي مي شدند و علاوه بر خدمت لشكري در شهر كارهايي داشتند، معامله داشتند، ديد و بازديد داشتند، حساب و كتاب داشتند، و لازم مي شد براي زدوبندهاي خود مردم شهر را بشناسند. اين بود كه از ميان بغداديان اشخاص را انتخاب مي كردند تا در حسابها و كارهايشان نظارت و سرپرستي كنند و آنها را « وكيل» مي ناميدند. اين افراد هم كساني بودند زبان باز و چاپلوس كه خود را به زورمندان نزديك مي كردند تا نفعي ببرند و تنها تا آنجا حفظ ظاهر را مي كردند كه پيوندشان با مردم شهر بريده نشود. يك روز يكي از اميران تازه كار، وكيل خود را خواست و گفت: « من براي كار مهمي تا فردا پانصد دينار پول لازم دارم كه بايد از كسي قرض كنم و چهار ماه ديگر كه دستم باز مي شود پس بدهم. از مردم بغداد كسي را مي شناسي كه پول قرض بدهد؟» وكيل فكري كرد و گفت: بله، چرا، هستند، ولي اين روزها قرض گرفتن براي كسي كه اهل محل نيست خيلي مشكل است. مردم دو سه جورند: يكي كساني هستند كه اگر پول بيكار داشته باشند به دوستان و آشنايان خود« قرض الحسنه» مي دهند و كارشان را راه مي اندازند و بعد هم اصل پول خود را پس مي گيرند و سودي نمي خواهند. اينطور آدمها معمولاً پول كم دارند و تا با كسي رفيق نباشند و درست او را نشناسند و به حسابي بودنش اعتماد نداشته باشند قرض نمي دهند... امير گفت: پر حرفي نكن، معلوم است اينطور آدمها پانصد دينار يكجا بما پول قرض نمي دهند چون كه از خودشان نيستيم. وكيل گفت: بله، يك عده خارجي هم هستند كه پول قرض دادن كارشان است. اينها پول زياد دارند و پانصد دينار يا هزار و صد هزار برايشان فرقي ندارد و با هر كسي معامله مي كنند و سود مي برند. در واقع پول را مي فروشند، گرانتر مي فروشند و ارزان تر ني خرند، امروز پانصد مي دهند و چندي بعد هزار پس مي گيرند... امير گفت: با همين ها بايد معامله كنيم. زودتر كارمان روبه راه مي شود و چيزي را كه امروز لازم داريم همين امروز مي خريم، اگر هم گران تمام شود عيبي ندارد. وكيل جواب داد: بله، اما اينطور آدمها به قول و نوشته و قيض و يادداشت هر كسي اعتماد نمي كنند و به سادگي پول بي زبان را دست آدم زبان دار نمي دهند. اينها هميشه يك چيزي را گرو مي گيرند. خانه اي، باغي، مزرعه اي چيزي را كه چندمين برابر پول قرضي ارزش داشته باشد با شاهد و سند معتبر گرو بر مي دارند و اگر كسي وثيقه و گروي معتبر نداشته باشد نمي تواند از اينها قرض بگيرد، مگر اين كه در بازار اسم و رسم و كسب و كار مهمي داشته باشد. امير گفت: پس اين هم نشد. خانه و املاك ما هنوز در راه است و تازه مي خواهيم شروع كنيم. ولي در دنيا را كه نبسته اند، بايد كسي ديگر را پيدا كرد. وكيل گفت: صحيح است، همين را مي خواستم بگويم. از اين دو دسته كه بگذريم يك جور ديگر هم هستند كه پول قرض دادن شغلشان نيست ولي سرمايه اي دارند كه با آن خريد و فروش مي كنند و اگر يك روز يقين پيدا كنند كه ممكن است پولي در شركتي بگذارند و سود آن از كسب خودشان بيشتر باشد يا فايده ديگري داشته باشد ممكن است به طمع بيفتند و خيلي ساده قرض بدهند. براي شما معامله كردن با پول فروشان ممكن نمي شود و بايد اين طور اشخاص را پيدا كنيم. امير گفت:
|