پيرزني كه پيش پسر و عروسش بسر ميبرد زندگاني را به سختي ميگذراند، زيرا عروسش غذاي كافي به او نميداد، هميشه در وقت بردن غذا براي پيرزن سنگي را توي دوري مينهاد و مقداري پول رويش ميريخت و آن را طوري ميبرد كه شوهرش ميديد و در دل از اينكه زنش آنچنان صادقانه به مادرش خدمت ميكرد خوشحال ميشد، بيچاره پيرزن هم از ترس جرأت نميكرد موضوع را به پسرش بگويد لابد با همان غذاي ناچيز ميساخت، روزبه روز در ...
|