يك روز مرد فقيري به زنش ميگويد: «ميخوام براي كدخدا يه تحفهاي ببرم شايد او هم درعوض پك و پولي يا جنس خوبي به من بده» زن ميگويد: «براش چغندر ببر» مرد ميگويد: «نه، پياز بهتره» به هرحال مرد يك كيسه پياز برميدارد و به خانه كدخدا ميرود.
كدخدا از ديدن هديه مرد فقير اوقاتش تلخ ميشود و دستور ميدهد تا پيازها را به سر مرد بيچاره بزنند.
مرد همينطور كه پيازها به سرش ميخورد، ميگفت: ...
|