اسكندر تا يك ماه همچنان ميرفت تا به كوهي رسيد كه در آن نه مردم ديده مي شد و نه دد و نه دام. بر قله لاجوردين كوه خانه اي بود از ياقوت زرد و قنديلهاي بلورين در ميان خانه چشمه آب شوري بود و گوهر سرخي بجاي چراغ در غار، نور سرخ بر آب مي پاشيد. بر آن چشمه دو تخت زرين نهاده بود و بر آن دو تخت، شوربختي بر بستري از كافور خفته بود. تنش ...
|