كتابي در باب فهم دين و كلام جديد كه مجموعه نظرات ايشان را در باب تئوري تكامل معرفت ديني بيان مي كند.
كتاب از چهار فصل اصلي به همراه 3 مقدمه و يك بخش ضمائم تشكيل شده است كه در بخش ضمائم پاسخ هاي ايشان به نقد هاي مخالفان تئوري تكامل معرفت ديني، درج شده است در بخش اول ( فصل اول) كتاب يعني بخش مهم دين و كلام جديد،چنانچه خود ايشان اشاره كرده اند، بحث در باب كلام جديد است و سعي شده تا پاره اي از مباحث فن كلام به طور انتخابي مطرح شود و بخصوص نظريه ارتباط معرفت ديني با معارف ديگر بشر تشريح شود.
آنچه كه در اين فصل مي خوانيم با توضيح بلا موضوع بودن علم كلام آغاز مي شود، سپس وظيفه متكلمان بيان مي شود تا خواننده اي كه آشنايي لازم را با علوم ديني ندارد ، اندكي از نظر ذهني آماده شود . در ادامه ايشان به تشريح تفاوت تبيين و اثبات مي پردازند( باذكر مثال) و توضيح مي دهند اثبات امري بيرون از دايره معلومات دين و تبين مساله اي از درون معلومات ديني است. در راه دفاع از دين متكلمان از سلاحها و ابزارهايي مشخص استفاده مي كنند كه در اين بخش بدان پرداخته شده و سي مساله ستيز فلاسفه و متكلمان و نتايج آن مورد بررسي قرار گرفته است.
همان طور كه مي دانيم علم كلام بعد از خواجه نصير فلسفي شد يعني متكلمان ابزارهاي لازم براي انجام وظايف خود را از فلسفه وام گرفتند. ايشان با ذكر اين مطلب، ادغام كلام و فلسفه را به سود هيچ يك ندانسته و براي اثبات اين امر به تفاوت گوهري كلام و فلسفه اشاره كرده اند. عنايت متكلمان به علوم تجربي و تاريخ- اختلاف متكلمان و فلاسفه در تعيين مصداق( كه بحث مراد از تعيين مصداق را به دنبال دارد) از جمله موارد مطرح شده در اين فصل هستند. تفاوت ديگر فلاسفه و متكلمان در عدم تعهد و تعهد نسبت به نتيجه نيز از جمله مباحث سنگين تحليلي در اين بخش است. ايشان در ادامه مباحث مطرح شده كلام جديدرا به سه شاخه:
دفع شبهات، دين شناسي و پاسخ به مسائل جديد تقسيم بندي كرده اند و با توضيح اجمالي هر يك از اين سه شاخه، تشريح كرده اند كه چگونه علم كلام پا به پاي جميع معارف بشري رشد كرده و متحول شده است. از جمله براي اثبات اين مدعا به علل توجه متكلمين جديد به برهان نظم و مسئله زن اشاره شده است تا روشن شود كه ارتباط معارف بشري با معرفت ديني تا چه اندازه است. ايشان با ذكراين مطلب كه وحدت بخش مسائل علم كلام، غرض آن است به ملاكهاي مختلف در تمايزعلوم اشاره كرده اند و سپس با جمع اين فصل( كه مقدمه اي كه براي بخش دوم فصل اول است) نتيجه گرفته اند كه شريعت ثابت است ولي فهم ما از شريعت متغير و مختلف.
از جمله مباحث زيبا و ظريف در اين بخش مقايسه افكار مرحوم ملاهادي سبزواري و استاد شهيد مطهري در باب مسئله زن است كه خود بهترين گواه براي رشد علم كلام در برابر رشد ديگر معارف بشري است. در بخش دوم از فصل اول پاره اي از مسائل معرفت شناسي مطرح شده چرا كه بحث كتاب درباره معرفت ديني است. اين بخش با تقسيم علوم به مصرف كننده و توليد كننده آغازمي شود و تاثير رشد علوم توليد كننده در علوم مصرف كننده با ذكر مثال بيان مي شود در همين جا ايشان توضيح مي دهند كه چگونه پس از فلسفي شدن علم كلام، اين علم وارد علوم مصرف كننده مي شود و باالطبع به علوم تجربي - عقلي و انساني نياز پيدا مي كند .
در ادامه مطلب از آنجا كه علم تعاريف مختلفي دارد كه تنها يك تعريف خاص( علم به مثابه شاخه اي تاليفي از معلومات) مورد استفاده در اين مباحث است به ذكر و توضيح معاني مختلف از علم همت گماشته شده است و سپس با تمايز افكندن ميان مقام داوري و مقام گرد آوري در شاخه هاي مختلف علوم ، مراد از روش علمي روش داوري دانسته شده است و در نتيجه تكامل علوم معلول تكامل روشهاي آن علوم خواهد بود. آقاي دكتر با ذكر تفاوت ميان مقام تعريف( بايد) و مقام تحقق( است) در علوم به فلسفه موجود اشاره كرده و توضيح داده اند كه اين فلسفه موجود نا خالص و غير كامل است.
و دليل آن را تاريخ مند بودن و متكلم بودن علوم در مقام تحقق دانسته اند. ايشان با بيان و تبيين هويت جاري و جمعي تمام معارف بشري به بررسي مراد كانت از فلسفه نقادي مي پردازند و ديدگاه و روش معرفت شناسانه كانت را به تصوير مي كشند. پس از ورود به مبحث معرفت شناسي، ابتدا معرفت شناسي به دو بخش پسيني و پيشيني تقسيم مي شود و سپس به مقايسه زبان شناسي و منطق پيشين و پسين پرداخته مي شود. ايشان با ذكر مثال روش تاريخي براي بررسي علوم در مقام تحقق، معرفت ، علوم در مقام تحقق را معرفتي بشري دانسته اند و به تشريح معناي بشري بودن معرفت ديني پرداخته اند و جنبه هاي مختلف آن را باز شكافي كرده اند و در اين راه مثالهايي از تاثير خصوصيات بشري در علوم تجربي و كلام آورده اند كه بسيار آموزنده است.
|